“یادداشتی بر یک افسوسِ تاریخی”
“یادداشتی بر یک افسوسِ تاریخی”

به قلم محمدمراد یوسفی نژاد   (مالمون خوو مالی بید ، همه تفنگچی…!!) یک کلیپ موسیقی بختیاری که اخیرا شنیده ام و با این بیت آغاز میشود، از همان نکاتِ عجیب و اسفبار فرهنگِ ما بختیاریهاست که هنوز از اینکه “مال مون” در طی چندین سال گذشته ، همه تفنگدار و تفنگچی بودن بر خود […]

به قلم محمدمراد یوسفی نژاد

 

(مالمون خوو مالی بید ، همه تفنگچی…!!)

یک کلیپ موسیقی بختیاری که اخیرا شنیده ام و با این بیت آغاز میشود، از همان نکاتِ عجیب و اسفبار فرهنگِ ما بختیاریهاست که هنوز از اینکه “مال مون” در طی چندین سال گذشته ، همه تفنگدار و تفنگچی بودن بر خود میبالیم و فخر می فروشیم!
آیا جای آن دارد که بر گورِ فقدانِ تفنگچی ها تاسف بخوریم و اشک بریزیم یا شاد باشیم!؟
آیا باید برای بی تفنگچی بودنمان افسوس بخوریم؟!
آیا بر بی تفنگچی بودن باید گریست یا بهتر است بر مزارِ بی کتابی و بی دانشی مان کمی “زال” بزنیم؟

برخی معتقدند در یک دوره ای از تاریخ ، شرایط ایجاب میکرد که آنگونه باشیم !
اولا این یک قولِ بکلی ناثواب و خودفریبیِ محض است که ما همه ی فلاکت خود را پشت آن پنهان میکنیم تا خود را از نقد و لعن مصون بداریم و از خود بگریزیم ، یعنی به عقب فرار کنیم تا حال و آینده را نبینیم!

در همین خوزستانِ خودمان ، اقوامی مانند لر بختیاری و عرب و شوشتری و دزفولی و بهبهانی قرنها ، با یک زیرساخت مشترک اقتصادی در کنار هم زندگی می‌کردند ، یعنی اقتصادی مبتنی بر کارون و مراتع و زمین‌های زرخیز جنوب!
از نفت و گاز نمی‌خواهم حرفی بزنم که مجالی بس عظیم تر میخواهد که اتفاقا بی ارتباط با همین فرهنگ نادرست تفنگ نیست و فرصت دیگری را مطلبد!

لرها و عربها ، قشون جنگی و تفتگچی داشتند اما شوشتریها و دزفولی ها و بهبهانی ها مکتب و مدرسه داشتند ، آنرا ارج نهادند و بجای گرز و تفنگ در دست کودکان و جوانانشان دفتر و قلم و کتاب بود!
بجای سردارانِ جنگی ما ، آنها عالم و مدرس داشتند و حجره و کاروانسرا…

حال ببینیم در یک سطح کلان تر ، یعنی در ایران وضع چگونه است؛
در سویی از کشور کردها بودند و شاهسون ها و قشقایی ها و بختیاریها که تفنگ و تفنگچی داشتند و در مقابل آنان اصفهانی ها ، یزدی ها ، خراسانیها و کلا کویر نشینان ، که بجای تفنگ ، مدرسه داشتند و کتاب و کتابت!
با یک نگاهِ اجمالی بخوبی در می یابیم که عاقبتِ تفنگ و تفنگچی های اهلِ میدان جنگ و فرزندانشان بکجاها کشید و بادیه نشینانی که صندوقچه ها و قفسه های خانه شان پر بود از کتاب و حجره هایشان محل ترویجِ علم و دانش و اقتصاد ، فرجامشان چه شد؟!
اگر با یک حساب سر انگشتی ، آمار فقر ، فلاکت ، دزدی ، فحشاء ، خودکشی ، بیکاری و اعتیاد این قومیت‌ها و شهرها و روستاها را با هم مقایسه کنیم ، نتیجه سرسام‌آور است!
در شهرها و روستاهای ما تفنگچی ها ، فاجعه بیداد میکند و در شهرها و روستاهای آنان ، رفاه و آسایش و آرامشی نسبی وجود دارد.

چند سال پیش دکتر اردشیر صالحپور ، این مردِ دانشمند و اندیشه ورز بختیاری کتابی نوشت بنام:
” تفنگ نه دال”
در این کتاب که از زبان یک تفنگِ تاریخی نگاشته شده است ، نویسنده با تیزبینی و نگاهی ژرف و عالمانه ، علتِ فلاکتِ امروز جامعه بختیاری را به زیبایی و در قالبی بسیار بدیع به تصویر کشانیده تا بما بگوید حتی تفنگ نیز از عملکرد خویش پشیمان و شرمگین است اما ما هنوز که هنوز است وقتی می‌خواهیم بگوییم “هستیم” ، هستی مان را در وجود یک سلاحِ مرگبار خلاصه می کنیم و به نمایش می گذاریم.
در مراسمات شیون و شادی هایمان ، در حالیکه تفنگهای امروزی ما در برابر سلاح های مرگبارِ عصر حاضرِ جهان به مثابه ی همان تیرو کمانِ ساده ایست که صد سال پیش ابزار تفریح کودکان بود و با آن به شکار گنجشک میرفتند و ستاندنِ جانِ قورباغه ها ، دلمان خوش است که سینه ی آسمان بی دفاع را نشانه می‌رویم تا روی فلاکتمان پرده ای بکشیم!
کتاب ارزشمند تفنگ نه دال که حکمِ یک رویکردِ فرازمانی برای ما بختیاریها دارد ، تلنگری است تا ما را از خواب غفلتِ سده های ماضی برهاند ، اما دریغ و درد…که هنوز وسیله و ابزار قدرت ما همان اسباب بازی کودکانه است!
(خوانشِ این کتابِ ارزشمند را که با بی زبانی بسیار حرفهای ناگفته و در گلو مانده بختیاری را بزیبایی بیان می‌کند به همه همتباران خصوصا جوانان توصیه میکنم، اما نه خوانشی از روی تفریح بلکه خوانشی که تا مغز استخوانمان نفوذ کند و به آن شوک وارد کند و بسوزانَدَش!)

ترجمه و بیان مستتر در مضمونِ این کلیپ که با دریغ و سوز فراوان سروده و خوانده شده بسیار ساده است، من آنرا اینگونه معنا کردم:
من بدونِ وجود تفنگ وجود خارجی ندارم ، هستی من به هستی تفنگ گره خورده و بدان بستگی تام دارد!
آیا شرایط سخت زندگیِ امروز ما نتوانسته بما ثابت کند که کتاب و علم و دانش و آگاهی و اندیشه بر هر سلاحی پیروز است؟
آیا زمان آن فرا نرسیده که بجای داشتن ِ چند قبضه تفنگ در خانه هامان که رسالتی جز ریختن خون انسانها و حیوانات بی دفاع را نداشته و ندارد و اکنون در نیمدری هایمان منفعلانه خاک میخورند ، برای فرزندانمان کتاب تهیه کنیم و در شهرها و روستاهایمان کتابخانه ها بر پا کنیم و آنها را به عوض آشنایی با تفنگ ، به دانش و آگاهی و علم روز آشنا و مجهز کنیم؟!