راز جاودانگی روح یک شاعر
راز جاودانگی روح یک شاعر

      به قلم/ شهرام فروغی مهر مدیر انتشارات «کتاب هرمز»   شاعر در کلام خود زنده است چرا که اگر جسم او نیست اما جان کلام او در میان مردم و کتابها به زندگی خود ادامه می دهد و همین راز جاودانگی یک روح شاعر است بانو «حکیمه کمایی» شاعر، نویسنده و ترانه […]

 

 

 

به قلم/ شهرام فروغی مهر مدیر انتشارات «کتاب هرمز»

 

شاعر در کلام خود زنده است چرا که اگر جسم او نیست اما جان کلام او در میان مردم و کتابها به زندگی خود ادامه می دهد و همین راز جاودانگی یک روح شاعر است

بانو «حکیمه کمایی» شاعر، نویسنده و ترانه سرای خوزستانی، هنرمند معلول که همیشه و با وجود بیماری های جسمی و ناتوانی در حرکت، حضوری پرشور و دامنه دار در عرصه ی جشنواره ها و مجالس ادبی سطح استان داشت، به علت بیماری کرونا، پنج شنبه ۱۴ مرداد ۱۴۰۰ درگذشت و ما را تنها گذاشت.
او که از کودکی از معلولیت پا رنج می‌برد، این محدودیت را با وجود سختی ها و گرفتاری های زندگی، به توانمندی و حرکت بدل کرده بود و هرگز در مقابل کوه مشکلات ، کمر خم نکرد و از راه و مسیری که انتخاب کرده بود، باز نایستاد و همیشه با جدیت و شور شاعرانگی، در انجمن های ادبی و برنامه های شعرخوانی حضور می یافت و اجازه نداد که معلولیت او را از رسیدن به خواسته هایش بازدارد.

او را از سالهای دهه ی هفتاد و حضور در انجمن شعر شاعران امیدیه می شناختم و همیشه برایم شورانگیز بود که با وجود این همه سختی، همیشه پای ثابت برنامه های شعرخوانی و انجمن شعر بود و خود سالها بعد در دوره ای مسئول انجمن شعر امیدیه شد و تلاش های او در جهت سر و سامان دادن به انجمن و به حرکت درآوردن شاعران جوان، ستودنی است.
او صاحب دو اثر است که عبارتند از: صدای پای دیروز(گرداوری و نگارش خاطرات رزمندگان امیدیه و آغاجاری) و «گورم را گم نمی کنند» (مجموعه شعر).
همچنین نمونه هایی از اشعار ایشان در کتابهای گروهی شاعران در خوزستان و سایر شهرهای ایران، به چاپ رسیده است. همچنین ترجمه هایی نیز از اشعار بانو کمایی توسط مترجمان مختلف انجام شده و به چاپ رسیده است.
کتاب شعر «گورم را گم نمی کنند»، مجموعه ای از اشعار سپید ایشان است که اینجانب با ویرایش و تنظیم اشعار، گردآوری کردم و در سال ۱۳۹۹ در انتشارات «کتاب هرمز» در اهواز به چاپ رساندم.

شاعران و اهالی شعر و ادب خوزستان، همیشه ایشان را به متانت و مهربانی و خودباوری می شناسند و حرکت ستودنی او را به عنوان یک انسان، در جهت رسیدن به اهداف خود با توجه به محدودیت های جسمی، فراموش نمی کنند و می ستایند و از او به نیکی یاد خواهند کرد.
روحش شاد و در جوار رحمت حق، در آرامش ابدی باد!

با هم چند شعر از کتاب «گورم را گم نمی کنند» می خوانیم:

(۱)

در آشپزخانه ام
با دستانی که به هود نمی رسد
و صخره ای که به سینه ام چسبیده
تا ظرف بشویم
گاهی هم مژه هایم
کنار آتشفشان اجاق
گر می گیرند…
تقصیر من نیست
پاهایم
سالهاست خوابیده اند.

(۲)

هوا بدجور
جنون سرما گرفته است
و بی محابا
سیلی می زند
پیر و کودک را
ما در فراموشخانه های گرممان
جام خنده
سر می کشیم
به ما چه مربوط؟!
بگذار مرد کوچه ی بغلی
شب دست خالی به خانه برود
مشکل ما نیست
ما که سواره ایم
بگذار پیاده ها
پیاده باشند و
خیابان وجب کنند!

(۳)

می توانی همین روزها
پایت را
از زندگی ام بیرون بکشی
نترس!
من می مانم و
گردی زمین
هی دور می زنم
تا به خودم برسم
من را پیدا کنم
مبادا در تو
جا مانده باشد!

(۴)

پرسه می زنم
هر شب
در خیالات خاکستری آینه ی چشم تو
رؤیای محالم تویی!

(۵)

زمستان ها
شعله ور می شود خاطره هایت:
داغی هرم نفس هامان
و دانه دانه
قند بوسه های تو
سرو چمن آرای من!