شاعر بر شعور تلنگر می زند
شاعر بر شعور تلنگر می زند

در این گفت و گو ضمن بررسی دیدگاه های لهراسب زنگنه درباره ی شعر کلاسیک و مدرن ایران، بخشی از مفاهیم شعر و دغدغه های شاعر سروده های [در پیاده رو] و [مزامیرآپارتمانی] به بحث گذاشته شده است.

 

 

 

گفت و گو : پدرام طاهری

 

اشاره:

کتاب[درپیاده رو] نخستین دفتر از سروده های لهراسب زنگنه است که مفاهیم و مضامین این اثر، نوع نگاه و جهان بینی شاعر به رخدادهای جهان پیرامونش را بی بدیل نشان می دهد،  او شاعری خوزستانی و در میانه فرهنگ و تبارهای مختلف است ولی با نگاه جهان سرزمینی، دغدغه چگونه زیستن انسان را دارد. در تصاویر و اندیشه ی شعر او و مصادیقی که از پیرامون خود بیان می کند، مخاطب جدال انسان و زندگی را در زیرپوست خوزستان لمس می کند، مطالعات، تجربیات زیست اجتماعی و بینش عمیق این شاعر در مکاشفه های شاعرانه اش نمایان است، تحلیل محتوایی شعر لهراسب رگه های سیاه و پارازیت های روحی مرده و ماهیت خشن و بی رحم زندگی در ارتباطات و مناسبات زندگی انسانی را به تصویر می کشد. در دومین  کتاب از سروده های لهراسب زنگنه با عنوان [مزامیر آپارتمانی] نیز دغدغه ی شاعر از چگونه زیستن و رسالت انسان در پهنه ی هستی و کائنات در بخش بازخوانی سروده های مانی نمود یافته است.

در این گفت و گو ضمن بررسی دیدگاه های لهراسب زنگنه درباره ی شعر کلاسیک و مدرن ایران، بخشی از مفاهیم شعر و دغدغه های شاعر سروده های [در پیاده رو] و [مزامیرآپارتمانی] به بحث گذاشته شده است.

*در یک محفل ادبی اشاره داشتید به این اظهارات زنده یاد سیروس رادمنش که ذات شعر در خود شعر نهفته است شما نیز در مورد ماهیت سروده های خودتان بیان داشتید هنگامی که عمدی در کار سرودن باشد آن کار خراب میشود شعر باید خودش سراغ شاعر بیاید نه اینکه شاعر به سمت آن برود ، پرسشم این است که شعردر نگاه و تجربه لهراسب زنگنه چگونه تعریف می شود؟

پدرام جان، زنده یاد رادمنش به نوعی الهام و تعقید در شعر باور داشت که ناشی از ناخودآگاه شاعر باشد.با رگه هایی سورئالیستی و شهودی. او گفت چه باک ،اگر عوام شعر مرا درک نکنند. همان خواص و قشر روشنفکر و شاعر هم برای مخاطب کافی ست. در شعر و ناخودآگاه ، جهش های کلامی نمود بیشتری دارند تا محتوا. اما شعر وهنر بطور کلی قرار نیست فقط در خدمت الیت باشد و نخبه گرا. اما بهرصورت او حق داشت .چرا که این منتقد است که باید متن را شرح و تفسیر دهد و به میان عوام ببرد.در حالیکه ما نقد پرقدرتی نداریم ناچار شاعران کار خود را نقد می کنند.حال آنکه در ادبیات غرب دیری ست که تقسیم کار صورت گرفته و هرکس کار خود را بدرستی انجام می دهد. بله شعرتا حدزیادی شهود وناخوداگاه است و البته شاعر هم تا حدی قصد وغرض دارد اما آنچه که مربوط به شهود والهام و اکتشاف افلاطونی ست از دوران یونان باستان به بعد بدلیل صله و پاداش که بعد از آن به شاعران می دادند جنبه آسمانی و الهی شعر کم رنگ شد.

 

*می خواهم دیدگاه شما را درباره  ساختار شعر کلاسیک و امروز فارسی و شعر نو بدانم؟

نخست بگویم که شعر فارسی با یک تاریخ هزار و اندی ساله توانسته پیچیده ترین و مشکل ترین معانی را  تا کنون به روشن ترین شکل ممکن بسراید همانگونه که سادگی و صراحت شعر شهید بلخی و ابوحفص سغدی و رودکی را تا ایهام و مضمون پردازی صائب تبریزی و سبک هندی تا تغزلات بی پرده فرخی سیستانی و تأملات ظریف و زیبای حافظ و عرفان و سماع و رقص شعر مولوی را به ما تحویل داده است. و در این پروسه هزارساله همواره در مقطعی لفظ بر معنا و در جایی معنا بر لفظ چیرگی داشته، این یک مسئله. دیگر اینکه بحث طولانی بین صنعت و تکنیک شعری از سویی و کشف و شهود شعری از طرفی همواره مطرح بوده تا آنجا که عده ای انکشاف و شهود شعری و الهام را مزاحم تکنیک و آرایه های سخت دانسته اند و عده ای دیگر تکنیک و صنایع ادبی را مزاحم الهام و شهود دانسته و خود را از تمام قیود رها کرده و هر چه خواسته اند بنام شعر بافته اند. مسئله دیگر که شعر امروز ما با آن درگیر است. تلمّز و کارگاه ادبی شعر است که از آغاز دوره مدرنیته مشروطه رو به اضمحلال رفته و از ۱۳۲۰ و تولد شعر نیمایی این مکتب خانه ها رو به فراموش نهادند.

چالش دیگر شعر امروز تعادل و عدم تعادل و بحث لفظ و معناست در دو کفه ترازو و در ادامه فرم و مضمون-مشکل و محتوی، و بقول نیما کمپوزیسیون و حرف داشتن است، که این مولفه ها را به مثابه دال و مدلول هایی در پی دارند. از جمله مراد و مرید، بدعت گزاری یعنی به عوض وسعت دادن به مولفه های شعر امروز، دست به بدعت و نحله سازی زده و خود به مبدع و جریان ساز تبدیل شدن. شعر را به دهه های تاریخی و طولی بخش بخش کردن و بدنبال گرفتن تائیدیه از صاحبنظران رفتن. اما مسئله دیگر اینکه بالاخره بعد از یک مسیر طولانی که شعر آمده است و وزن و قافیه و موسیقی کهن خود را از دست داده آنچه که بایستی جایگزین این مولفه ها شود عاقبت چیست؟ در نهایت شعر خوب می بایستی، از یک هارمونی و موزوییت و ریتم خاص برخوردار باشد و یک نثر خشک به جای شعر غالب نشود. شعر خوب می بایستی زیبایی و مقبولیت خود را از موسیقی کلام، همآوایی و همنشینی و رقص واژگان بدست آورد و در غیاب وزن عروضی سنتی از وزنی در خور که در دهان روان بچرخد برخوردار باشد تا مقبول خاص و عام افتد.

و صدالبته که بدعت گذاری و نوآوری ها در شعر به ادبیات و زبان کمک می کند اما در این راه نباید از نرم و اصول ادبی خارج شد. چون ما در شعر کهن هم نوآوری داشته ایم از شعر ساده ابوحفص سغدی و بلخی و رودکی در قرون ۳ و ۴ هجری تا شعر پیچیده  و سهل و ممنع سعدی که نوآوری کرد و غزل را به جای قصیده معرفی کرد تا شعر عرفانی و بوطیقائی سنائی و مولوی و حافظ که نوآوری های دیگری بود در شعر فارسی تا نحو شکنی های مولوی که به گونه ای شورش کلامی دست زد در حالتهای ناخودآگاهی و شوریدگی که ما باید این نو پردازی ها و بدعت ها را از ادب کلاسیک فارسی بیاموزیم بدون آنکه از حیطه های تعریف شده و مالوف خارج شویم. چون شعر و ایهام و ابهام شعری با معما طرح کردن و پیچیدگی های عمدی تفاوت دارد. ایهام مثل پوشش ظریفی است که معنا از پشت آن خودنمایی می کند. اما پنهانش نمی کند. اما شعر یعنی بهترین طرز بیان زیباترین معنا که برای بیان هر چیزی تنها یک جمله واقعی وجود دارد و شاعر هم باید همان یک جمله را پیدا کند و اگر توانست آن را پیدا کند معنای آن شعر هر چقدر هم پیچیده باشد در کمال صراحت بیان می شود. امروز شاعران بسیاری در عرصه اند و این نشانه  بحران نیست. بلکه نشان تکثر مضامین و ضرورت بازگویی آنها به زبان شعر است. انبوه شاعران به معنای رکود و بحران نیست بلکه نماد تلاشی است که می خواهد شعر را در لفظ معنا به تعادل  برساند و در دوران انبوهی و حجم بالای اطلاعات و اتفاقات عصر ما شعر در تلاش است که به طرز بیان مطلوب دست یابد. ضمن اینکه امروز محتوی بر شکل  ومعنا بر فرم غلبه دارد و من امیدوارم که شعر فارسی و بویژه شعر زنان شاعر به طرز بیان دلخواه خود دست یابد تا آنجا که فرم و نرم ادبی با معنای آن در هم تنیده شوند و فرم همان بیان محتوا و محتوا همان بیان و فرم باشد.

 

*هزینه ای که شاعر و هنرمند در رابطه با دردهای اجتماعی می پردازد چه گونه است؟گویا هنوز شاعران ما بار تحلیل ها و هشدارهای جامعه شناسانه از رخدادهای جامعه را بردوش می کشند؟

شاعر و نویسنده و بطور کل هنرمندان و ادبیات بویژه هیچ مسئولیتی و تعهدی به کسی نمی دهد.ادبیات تعهد نمی دهد بلکه متعهد کننده است ادبیات به کسی راه را نشان نمی دهد چون آمرانه نیست.سیاست آمرانه است.ادبیات فقط چراغ راه را می دهد اما راهی نشان نمی دهد هرکس خودش راه را پیدا می کند.ادبیات کاری به آب و نان توده ها ندارد اما شکلی از زندگی شریف و انسانی را برای مردم  نوید می دهد. ادبیات چیزی ندارد که به کسی آموزش دهد اما به شعور افراد تلنگر می زند.شاعران چه تحلیل جامعه شناسانه ای می توانند داشته باشند گرچه هرجا در جوامع استبدادزده خویشکاری فرهنگی و سیاسی جواب نداد شاعران و نویسندگان هم به مدد آمده اند اما در جوامع عقب افتاده ای که گروهها و احزاب کار خود را بدرستی انجام ندهند گویی مردم از شاعر و هنرمند انتظار دارند که پیشاپیش آنها حرکت کند.

 

* قلم و اندیشه و نگاه شما به رخدادهای پیرامون ،رئالیستی است شما بدنبال کشف واقعیات ملموس پیرامون هستید ولی زبان وبیان سروده ها سورئالیستی است. این نقد من را می پذیرید؟

پدرام جان،من چنین ادعایی ندارم اما شما به عنوان مخاطب حرفه ای و روزنامه نگار حق دارید هرطور مایلید برداشت کنید شاعر همه روزه و همه جا،از لحظات زندگی در پیرامون و تصاویر زشت و زیبایی که در محیط وجود دارد متاثر می شود.اما به تصویر کشیدن واقعیت و آنچه که رئالیسم می گویند و تصویر کردن واقعیت و بی واسطه نوعی از هنر وسبک است که تاریخ آن مربوط به گذشته است.در شعر ،حسی که به تجربه می آید اگر با تخیل برانگیخته شود میتواند به فراواقع برسد.هنرمند درون پدیده ها را وا کاوی میکند وچیزی را کشف می کند که نگاه عامیانه آن  را درنمی یابد.بقول آن کارگردان آمریکایی همه نگاه می کنند اما کمتر کسی می بیند.دیدن و خوب دیدن تجربه کردن و دقیق شدن در لحظه های حسی که می تواند به تخیل کمک کند تا پرده از رازی از رازهای زندگی پیرامون برگیری.

 

* بررسی و تحلیل ۳ قطعه شعر از کتاب (( در پیاده رو)) را به بحث می گذارم. شعرهای تاکسی،تانک و رفتگر،را درنظر دارم. توضیح دهید در این شعرها چه می گویید؟

بله، اتفاقا این ۳ قطعه شعر کوتاه را که تصویری اند خیلی از دوستان من پسندیدند و بقول امروزی ها لایک زدند.شعرهای تاکسی ،تانک و رفتگر در کتاب ((در پیاده رو)) محصول همین تجربه های حسی و دقیق شدن در لحظه ها و آنات است.

تانکی که در مسیر جاده سوسنگرد از زمان جنگ بشکل نمادین روی سکو گذاشته شده که تانکی سوخته است از عراقی ها که من دیدم این تانک که زمانی در جنگ سرپناه مردمان را ویران می کرد حالا خودش به سرپناه تبدیل شده، سرپناه گربه ها و پرندگان یعنی به ضد خودش تبدیل شده و کارکردش را از دست داده است. وکارکرد خشونت بار آن عوض شده و تبدیل شده به ابزاری انسانی با کارکردی جدید بقول اکتاویو پاز شاعر مکزیکی شعر بر اشیاء نامگذاری نمی کند بلکه نام اشیاء را حذف می کند.و در شعر تانک، کارکرد تانک عوض شده و تغییر ماهیت داده است .در شعر تاکسی هم ، تخیل و واقعیت ترکیب میشود و….

در قطعه رفتگر،من سحرگاه هر روز که به قصدکار، از خانه بیرون می آیم سرکوچه رفتگری را می بینم که در میان زباله ها و خاک به دنبال رزق و روزی خویش است و گربه ای که آنسو به کمین نشسته برای دریدن پلاستیک زباله ها و حضور انسان و حیوان در یک نقطه برای تلاش معاش و اینکه کار ضمن اینکه شرافت دارد اما در اینجا انسان وحیوان در یک نقطه به تلاقی می رسند. و البته که در زباله ها چیز قابل عرضی نیست تا گربه شکم از عزا در بیاورد و به نوعی فقر شهروندان.

 

* در نقد هایی بر آثارتان عنوان می شود هژمونی گفتمان انسان محور بسامد بالایی دارد نخست بیان کنید که مفهوم انسان گرایی در ادبیات کلاسیک و معاصر ایران،چقدر مورد توجه شاعران بوده است؟

بله، البته این لطف و نظر ونقد دوستان است که چنین نوشته اند در موءخره کتاب ((در پیاده رو))به پیشنهاد دوست شاعرم امیدحلالی  عزیزانی چون هرمز علی پور،حاجی پور، حلالی،بختیاری اصل، خداکرمی و البته فروغی مهر که جایی دیگر به آن پرداخته است و جناب بختیاری اصل که نقدی بوطیقایی و کوتاه برشعر ماندلا در کتابم نوشته که ارزشمند است. البته ادبیات کلاسیک فارسی همواره و بویژه در شعر التزامی بوده و تعهدبرانگیز،کارهای ناصرخسرو ،نظامی ،حافظ و بیهقی نمونه های خوبی اند.و در عصر ما کارهای نیما و شاملو و فروغ که به انسان و کرامت انسانی پای بند هستند.هنر بطور کلی و بدون غرض و قصد خاص،اگر مسئله محوری اش انسان و چالش معیشت انسان نباشد پس چیست؟

 

* شما در نشست های ادبی بیان داشتید که اعتقادی به سوسیالیسم ندارم ولی به لحاظ هنری می توان به نوعی سوسیالیسم انسانی باور داشت، بیشتر توضیح دهید؟

پس از وقایع اکتبر ۱۹۱۷ به تعبیر شاملو مردم جهان آمدند نفسی بکشند و از سلطه استثمار و بهره کشی مزمن تاریخی رها شوند اما شور بختانه آن رؤیا هم نقش بر آب شد و استالینسیم و نظام های  توتالیتری شکل گرفتند و بوروکرات های جدید قدرت گرفته و آرمان سوسیالیسم را به هلاکت بردند. اما آنچه را که نویسندگانی چون سارا ماگو و جرج اورول با کتاب ۱۹۸۴ و کویستلر و دیگراندیشان در خصوص فجایع ایدئولوژیک نظام کمونیستی نوشتند سویه های انحرافی دارد که آنان تا حدی ذوق زده شدند و تحت تاثیر نظریه پایان روایت تاریخ و عصر پسامدرن، در تمام رمان های خود، آرمان سوسیالیسم را در کنار استالینیسم و جنایات آنان جمع کرده و همه را به یک چوب راندند و البته غرب هم، زرنگی کرده لی لی به لالایشان گذاشت و آنها را تحویل گرفت. و البته که هر کجا آرمان تساوی نان باشد حافظ و شاملو هم، حضور دارند. بله، می توان هنوز و بعد از آن همه حرمان و اندوه، به نوعی سوسیالیسم انسانی باور داشت.

 

* ادبیات ابزاری برای بهتر زیستن انسان است. شاعران ما تا چه اندازه توانایی فکری داشته اند که از دستگاه نظریه پردازی خودشان نسخه های خوب برای اجتماع انسانی ارائه دهند؟

بله، ادبیات البته هیچ رهنمودی برای مراحل  تاریخی و یا کیفیت معیشت آدمیان ندارد. ادبیات از تاریخی که گذشته و از علائم جهانی  که در راه است و اتفاقات پیش رو، نوید می دهد. ادبیات و شعر سررشته های اصلی را بدست بشر می دهند و از آمدن مراحل جدید خبر می دهند. آقای دکتر داوری اردکانی استاد فلسفه در دانشگاه، مباحثی در زمینه هنر دارد که  بسیار خواندنی اند. ایشان هنر عصر رنسانس  و دوران داوینچی و پاسکال را هنر نگاهبان می داند ولی هنر  در عصر جدید بوجود آمده خودش به حاشیه رفته است. هنر دیگر هنر بزرگ و نگاهبان تمدن نیست. بویژه هنرهای فردی و داستان نویسی و رمان که در برابر هنرهای گروهی مثل سینما و موسیقی عقب مانده اند.

 

* گفته بودید بین وقایع تاریخی، سختی و زمختی زندگی نهفته است نه تئوری. در مورد این دیدگاهتان بیشتر توضیح دهید؟

البته بعضی از شاعران و نقادان خیلی دوست دارند برای هر پدیده ادبی یک نظریه یا فرمول اختراع کنند که البته این موضوع، تقدم و تأخر تاریخی دارد که عاقبت متن ادبی قدیم تر است یا نقد ادبی؟ همان حکایت مرغ و تخم مرغ، در مجادلات منطقی. که البته هیچکس هم در این مورد به نتیجه ای نمی رسد و سنتز هر چه که باشد چیزی است غیر از این دو.در مقاطع مختلف تاریخی ادبی، مثلاً حد وسط جنبش کلاسیسیم تا رمانتیسم و بعد رئالیسم و سورئالیسم ، گمان می کنند تمام خلاء موجود  را همین نظریات و مکتبهای ادبی پر می کنند حال آنکه در پروسه این نقدها و مکتب ها، واقعیت سرسخت و زمخت زندگی نهفته است که حاصل آن شاهکارهای ادبی است. نظریات و تئوری های ادبی قرن ۱۹، جهان و تمدن مدرن قرن ۲۰ را بوجود نیاوردند بلکه شاهکارهای ادبی داستایوفسکی، تولستوی و بود لر بودند که به همراه فروید و مارکس و نیچه در فلسفه، این تمدن را پی ریزی کردند. هیچگاه بدون متن ادبی و آفرینش ادبی، و تقدم آن نمی توان از نقد ادبی صحبت کرد. نقد ادبی که به عهده فلاسفه و تئوری نویسان است ولی شوربختانه در کشور ما، چون نقد ادبی آکادمیک و فلسفه وجود ندارد نقد شعر و داستان هم به گردن شاعر و نویسنده می افتد.

* اعتقاد به پیوند شعر و فلسفه دارید و نقد شعر را از  منظر فلسفی دنبال می کنید ؟

چه پرسش خوبی. از قرن ۱۹ که علوم مستقل شدند و رشد کردند و به شاخه هایی منفرد تقسیم شدند و روانشناسی بوجود آمد و این جریان همزمان با گسترش فرهنگ مدرنیته بود. هویت فردی و فردیت هم مولفه اصلی و اساسی جوامع مدرن گردید. این نزدیکی علوم و اندیشه ها باعث تاثیرات متقابل گردید و علم و فلسفه و هنر و ادبیات در قرن ۲۰ بهم نزدیک شدند و فلسفه به خدمت هنر و هنر در خدمت فلسفه درآمد. داستایوفسکی در رمان های خود به لایه های تو در تو و اعماق روح بشر پرداخت و ناخودآگاه و رویاهای انسان را شرح داد که فروید در فلسفه خود از او الهام گرفت و نظریه رؤیا و ناخودآگاه را تئوریزه کرد. برگسون فیلسوف قرن ۱۹ برای اولین بار زمان خطی و تقویمی و زمان دایرند را مطرح کرد و روایت خطی را به پرسش گرفت و زمان انفسی و غیر آفاقی را در کنار آن گذاشت که حاصل آن مفاهیم رؤیا، قدرت تخیل و جریان سیال ذهن است که جیمز جویس و مارسل پروست و هدایت و گلشیری در داستان های خود نهایت استفاده را از آن بردند. سینما هم در دهه های ۶۰ و ۷۰ میلادی به همین شکل از ادبیات استفاده می کنند و شاهکارهای سینمایی عموماً از ادبیات الهام گرفته اند. البته در شعر کلاسیک ما، مولوی اشعار عرفانی و فلسفی دارد و در عصر ما سپهری است که به نوعی اگزیستانسیالیسم و وحدت وجود پرداخته است.

 

* تقدم تئوری بر شعر را اشتباه می دانید برای مثال آیا حافظ می دانست که دارد غزل میگوید؟ یا خیر؟

این مسئله را در پاسخ به پرسش قبلی شما مطرح کردم، خیر حافظ هیچگاه بدنبال این نبود که کسی شعرش را نقد کند و تمنیات درونی او را آشکار سازد و یا اینکه در مورد سبک غزل چیزی  بنویسد اما سعدی در دوره پیش از حافظ قصیده را نقد کرد و از غزل دفاع کرد که در عصر خودش نوآوری بود. او ممدوح را از آسمان به زمین آورد و شخصیت های غزل را با عشق غیرمجازی آشتی داد. ضمن اینکه مولوی هم در شعر فارسی بدعت گذاری کرد و یا نحوشکنی و پرتاب  واژگانی شعر عرفانی را تکامل داد. البته باید بگویم ما در دوران ادبیات کلاسیک فارسی نقد داشتیم و نقد شعر داشتیم و اتفاقا در همان نقدها نظریاتی مطرح شد در قرون ۴ و ۵ و ۶ هجری تا دوران حافظ، که با نقد مدرن امروز برابری می کند. نقد قتیبه، ابن قتیبه، نقد فردوسی از شعر اسدی طوسی، نقد آمدی از شعر دوره خودش در مورد تاثیر محیط، نقد عین القضاه همدانی با تشبیه آینه که امروز به نقد و نظر چند معنایی در نقد مدرن تأویل شده که هر کس  در آینه به وسع خودش تصویر می بیند و به اندازه افراد در آینه تصویر وجود دارد. ما نقد خوب و قدرتمندی داشتیم اما افسوس که تمام آن نقدها بصورت تئوری و استدلال تدوین نشدند و مکتوب نگردیدند. چون شعر امری انکشافی است و نقد متنی استدلالی است که بایستی بصورت نظریه نوشته شود اما نقد ادبیات کلاسیک ها، به شکل شعر مطرح می شد و با زبان شعر، شعر را نقد می کردند:

نگه کردم آن نامه سست آمدم

بسی بیت ناتندرست آمدم.

و یا شهید بلخی در وصف غزل رودکی میگوید:

غزل رودکی وار باشد نکوست

غزل های من رودکی وار نیست

که با این بیت خواسته شعر خود را نقد کند.

که البته هیچگاه شوربختانه این نقدهای درست که در زمان خودشان بسیار عمیق بودند هرگز به شکل تئوری ادبی تدوین و مکتوب نشدند

 

* شما معتقدید که در عصر دیجیتال هم جهل وجود دارد یعنی هر چقدر جهان به سمت دیجیتال حرکت کند جهل هم به موازات آن در حرکت است این دیدگاه خود را شرح دهید؟

بله درست است. این واقعیت تلخی است که جهل بشر را پایانی نیست. حتی اگر روزی تمام کرات را فتح کند. شما کتاب سینوهه پزشک مخصوص فرعون را بخوانید تا به عمق جهل انسان پی ببرید. این جهل، ربطی به دانش و علم ندارد. اینجا جهل نه در مقابل دانش، بلکه در مقابل خرد و شعور قرار می گیرد. بشر روزی به وسیله دانش و عقل، عقل ابزاری SCIeNce که انکلیسی آن سایش می باشد که با خرد تفاوت دارد.

فردوسی در هزار سال  پیش تفاوت خرد و دانش را درک کرده بود و خرد یا خود گوهرین را در برابر دانش می گذاشت و می گفت: خرد بر سر دانش افسر بود. یعنی خرد تاج سردانش است. در جنگ رستم واسفندیار، اسفندیار در شاهنامه به دانش نظامی مجهز است و روئین تن است اما رستم در برابر دانش نظامی اسفندیار خرد داشت که برتر از دانش اسفندیار بود. خرد بار و مفهومی هر دو جهانی دارد، باری معنوی دارد اما دانش مفهومی این جهانی و مادی دارد. اسفندیار دانش و آگاهی داشت اما رستم خردمند و فرزانه بود که لزوماً هر دانشمند و فیلسوفی ممکن است فرزانگی و خردمندی هم نداشته باشد و بشر تا روزیکه به صلح و برادری و فرزانگی نرسد. جهل هم همزاد اوست. ما در عصر دیجیتال هستیم و بشر به خیلی از مجهولات علمی پاسخ داده اما خشونت و برادرکشی هم همپای آن به اوج رسیده. این پیشرفت نیست این جهل مسجل است.

 

*با وجود قطب های گوناگون رسانه ای و محافل فکری در خوزستان ما بنظر می رسد هنوز شاعران، قطب اصلی تولید اندیشه اند؟

بله، هنگامیکه می گویند هیچ چیز سرجای خودش نیست دارند همین مطلب را می گویند.در تمام علوم تقسیم کار بوجود آمده و هر شاخه ای کار خودش را می کند و ما شوربختانه هنوز با تئوری های دست چندم ادبی دست و پنجه نرم می کنیم. ما بواسطه عقب بودگی در زیر بنا، هنوز در حیطه فرهنگی و ادبی هم راه خود را پیدا نکرده ایم ومصرف کننده فکری جهان دیگری هستیم.در اوج جنبش رمانتیک ها درآلمان ،فلاسفه و نقادان دست بکار شدند و به نقد آن مکاتب پرداختند.تا راه برای سمبولیسم هموار شود.اما در اینجا نیما مجبور بود خودش شعر خودش را شرح دهد.در شرایطی که در برابر سنت گرایان و سیاسیون چپ،تنها مانده بود که از همه سو به او هجمه آوردند. شعر و ادبیات عرب،در دهه های ۶۰ و ۷۰ میلادی،تغزل و عشق و مبارزه را توأمان در شعر مقاومت شکل داد.

 

*یک اثر چگونه به یک نحله ادبی تبدیل می شود،شاخصه های آن چه هستند؟

مسلم است که هر کتاب شعر یا رمان در قالب مکتب و سبک خاصی اگر توانسته به ملزومات و نیازهای اجتماعی ،فرهنگی و ادبی زمانه خودش پاسخ دهد و با زبان آن سبک و مکتب محصول زمان خویش، به نیازهای عصر خویش پاسخ گوید در چارچوب همان مکتب ماندگار خواهد شد مثل لافونتن و لامارتین در عصر رمانتیکها و بالزاک که نیازهای اجتماعی فرانسه قرن ۱۹ و فساد و تباهی اشراف پاریس را در قالب مکتب رئالیسم پاسخ داد.

 

*در مورد کتاب دوم شما،مزامیر آپارتمانی،آیا شاعر بازهم در همان گفتمان انسان محور پیشین حرکت می کند یا مولفه های تازه تری در کتاب وجود دارد؟

در کتاب دوم با نام مزامیر آپارتمانی ،البته همان ذهنیت پیشین و همان مولفه ها و شگردهای زبانی و نگاه به زندگی وجود دارد و هر شاعر و نویسنده ای نه با تیپ ظاهری و سر و وضع لباس و سلایق شخصی بلکه با تکنیک و زبان و متن و اثر خود ونگاه به هستی بازشناخته میشود و مخاطب حرفه ای هم حتی از ساده ترین متن و ضعیف ترین اثر ادبی می تواند از خوانش و نقد خود نتیجه گیری دلخواه را داشته باشد. در فاصله انتشار دو کتاب و یا چند مجموعه مسلما ما نمودی از تغییر و عمق کار را در خواهیم یافت که البته در مجموعه دوم هم گمان می کنم همان نگاه انسان محور وجود دارد.

*در بخش بازخوانی اندیشه های مانی آیا تفکرات مانی پاسخگوی پرسش های انسان درون می باشد؟

بله، تا حدودی، اما من اشعار و مزامیر عرفانی مانی را بازنویسی کردم و مولفه هایی را حذف کرده و چیزهایی را به آن افزودم. بشر امروز که اسیر مناسبات محدود آپارتمانی شده و در چنبره و روابط کلانشهری و تقویم حضور و غیاب گرفتار شده آرام آرام از  روح انسانی و طراوت طبیعت خویش دور می شود. افسردگی و دگردیسی و روانپریشی انسان امروز همان توجیه وضعیت پست مدرن است که عده ای کم سواد و بی سلیقه با ذوق و شوق از پست مدرن صحبت می کنند. مزامیر مانی در عصر مانی و ۲۰۰۰ سال پیش، روح را در چنبره تن خاکی اسیر می دانست و راز آزادگی و رهایی انسان را در امساک و دوری از مادیات و عالم خاکی می دانست.  این فلسفه او بود که گرایش افلاطونی و نوافلاطونی بود و در همین چارچوب مانی در روابط اجتماعی اش علیه  ستم و زر و سیم و دنیاپرستی مبارزه می کرد و بدلیل همین تبعیض و ستم و گرسنگی توده ها بود که زندگی را آمیزه ای از مبارزه و جهل و نور و تاریکی می دانست. البته در عصر ما این عرفان با سنتی ۲۰۰۰ ساله باید تعدیل شود و هر که در این جهان توانست  نوعدوستی کند و عشق و مهر را به آدمیان دور و بر خود منتقل کند. مثل این است که به محیط خود نور می پاشاند و علیه جهل و ستم و تاریکی مبارزه می کند.