تحلیلی از حسین مددی / دانشجوی ارشد ادبیات نمایشی «ملا محمّد» پس از هفت سال اسارت در داعش، سرگشته و شیدا در جستجو و تعقیب معشوقه ی خود، «شَکوه» بوده تا این که در قبرستانی در مزار شریف با هم مواجه می شوند. «شَکوه» در حالی که هویت خود را کتمان […]
تحلیلی از حسین مددی / دانشجوی ارشد ادبیات نمایشی
«ملا محمّد» پس از هفت سال اسارت در داعش، سرگشته و شیدا در جستجو و تعقیب معشوقه ی خود، «شَکوه» بوده تا این که در قبرستانی در مزار شریف با هم مواجه می شوند. «شَکوه» در حالی که هویت خود را کتمان می کند ولی با حقایقی که «ملا محمّد» بیان می دارد مجبور به معرفی خود می شود و هر دو از سرنوشت خود و کشور مغبون گشته ی افغانستان سخن می گویند.
ساحت انسان شناسی با توجه به نهادهای پیرامون انسان که به آن «آنتروپولوژی» می گویند تنها در یافته های علمی- پژوهشی خلاصه نمی شود؛ در مدیوم های گوناگون هنری نیز می توان به این مهم دست یافت. ادبیات نمایشی گونه هایی از این مدیوم هاست که با زبان تمثیل، نماد و نشانه تصویرگرِ انسان، وضعیت او و لایه های جامعه و کشف پدیدارهای مربوط به او می باشد.
نمایشنامه ی «مزار شریف» نوشته ی دکتر محمّد عارف با ویژگی های گفته شده توانسته است در ساحتِ «انسان شناسی نمادین» و «انسان شناسی هنری» بستری را برای همراهی با آدمهای این نمایش نامه (احوالات درونی و بیرونی آنها) در مخاطب یا خواننده ایجاد نماید.
«جنگ»، «انسان»، «عشق» و «درام»، چهار گوشه ی جهان بینی و «انسان شناسی نمادین» شاعرِ کتابِ مزار شریف است که هم چون عوامل مسلّط و پیرنگ های دراماتیک از وضعیت و ظرفیتِ رمانتیکی و جغرافیای سیاسی (ژئوپولتیک) کشوری چون افغانستان سخن می گوید.
ابتدای این نمایشنامه با معرفی مکان غم بارِ قبرستان در مزار شریفِ افغانستان شکل می گیرد. قبرستانی که کُنده های بریده شده ی درختان، به خصوص تک درخت اناری بزرگ و بی برگ با میوه های دانه سیاه، ذهنِ خواننده را درگیر یک فضای مبهم و نوآر می کند … دیوار فرو ریخته، خاک های پراکنده ی قبور، بیل و کلنگ و گاری قبرکن ها، صدای قیژ و قیژ گاری قبرکن، زنی گریزان با روبنده ی سیاه، مردی پریشان با چهره ای ژولیده و با سُرفه های شدید و پایی لنگان، همه و همه خبر از فضایی دلگیر و نگران کننده و تأمل برانگیز می دهند.
«ملا محمّد» در تعقیب «شَکوه» به این مکان آمده که با تمرد زن مواجه می شود. در جایی که شَکوه سمتِ درخت انار می رود؛ اناری که ثمره اش دانه های سیاهی است که می تواند تمثیلی از تیره گی و سوختگی هویت افغانستان باشد. « شَکوه » و «انار» در تمثیل پردازیشان از باروری و زایش حکایت می کنند که هر دو با داشتن بُرقه ی سیاه و دانه های سیاه، سوختنِ «مادر- زمین» را در ذهن متبادر می سازند. گویی درخت، آینه ای است که ملا محمّد و شَکوه خود را در آن می بینند.
در بررسی تطبیقی این نمایشنامه با اثر ادبی ایرانی یعنی «خسرو و شیرین» نظامی، آن گاه که شیرین نقشِ خسرو را بر درختی در نخجیرگاه می بیند گویی نیمه ی گمشده ی خود را می بیند؛ به عبارتی، تصویری آنیموس گونه از بعد روانشناسی و یا انسان شناسی نمادین.
در آن آینه دید از خود نشانی چو خود را یافت بیخود شد زمانی
(نظامی)
در نمایشنامه «مزار شریف» در تأکید آگاهانه ی نویسنده از درخت خشکیده ی انار، « شَکوه » را می بینیم که از درخت انار، اناری را می چیند و بر قبر می نشیند، انار سوخته و سیاه را به سختی می شکند و بر قبر می ریزد، با دانه های سیاه در کفِ دست به سمت مردم می آید و جملاتی را می گوید. استفاده های نمادین و چند لایه از عنصری مانند انار که در عشق نافرجام فرهاد ماهیت آن را دریافتیم، با استفاده ی تمثیلی از آن در نمایشنامه ی مزار شریف، حرمان و بد سرانجامی را به شکلی دیگر در افغانستان می بینیم که حکایت خلاقانه و چند وجهی نویسنده از شئی ای مانند انار را دارد و خواننده ی هر دو اثر با این عنصر نمادین مواجه است؛ عنصری که در طراحیِ گرافیکی جلد کتاب نیز قابل مشاهده است.
« شَکوه » با نشان دادن دانه های سیاه انار به تماشاگران می گوید یک درخت انار سیاه و سوخته و در تاقِ بستان کرمانشاه ایران است و یک انارِ سیاه و سوخته در مزار شریفِ افغانستان. شاید به تعبیری « شَکوه » مانند یک راوی از وضعیت سیاه هر دو کشور به شکل تلویحی و تمثیلی سخن می گوید. البته این برداشت بنده (راقم این سطور) بوده و ممکن است دیدگاه نویسنده ی نمایشنامه چیز دیگری باشد، زیرا بر اساسِ گفته ی «ژاک دریدا» که می گوید در هر متن، دو نگاه، دو قلم و دو متن وجود دارد، خواننده ی این اثر نیز می تواند در تأویل خود برداشتی زیر متنی ارائه نماید، به ویژه آثاری که قابلیت چند بار خواندن را داشته باشد و احیاناً با هر بار خواندن به برداشت های تازه ای برسد.
«لونگینوس»، منتقد یونانی در نظریه ی «تأثیرگذاری» خود می گوید: «اثر ادبی بزرگ آن است که نه یک بار بلکه به تکرار، خواننده را به هیجان آورد و برانگیزد. اگر اثری بعد از خواندن های مکرر و در بین اشخاصی «با علائق، زندگی ها، آرمان ها، سنت ها و زبان های مختلف»، باز هم چنین تأثیری به وجود آورد، در این صورت در بزرگی آن تردیدی نیست.» (دیچز، دیوید، ۱۳۷۰: شیوه های نقد ادبی، ترجمه محمّد صدقیانی و غلامحسین یوسفی- انتشارات علمی ص ۹۵)
اگر تمِ این نمایشنامه را «عشق» در نظر بگیریم، عشق ملا محمّد به شَکوه نمی تواند او را از عشق به وطن دور کند، برای اثبات این امر می توانیم گوشه هایی از صحبت های ملا محمّد را درباره ی وطنش بازگو کنیم؛ آنجا که تیری به پایش خورده و می گوید از جانب یک خائن بوده و در همین راستا پدرِ شَکوه (سرهنگ آصف) را فردی وطن فروش معرفی می کند. او خطرِ دلسرد شدن و کدورت شَکوه را می تواند حدس بزند ولی نزد وی عشق به وطن کمتر از عشق به شَکوه نیست. این عشق شفاف و پاک انتظاری است که خواننده از شخصیت ملا محمّد دارد به همین خاطر ملا محمّد ورسیونی از فرهاد عاشق پیشه است که نسبت به « شَکوه » و «وطن» عشقی پاک و بی ریایی در سر دارد. در این صورت « شَکوه » و «وطن» هر دو می توانند موازیانه با هم در عمق نگاه عاشقانه ملا محمّد تجلی یافته و یک گزاره را برای هر دو نهاد معنا بخشد. ارجاع تشابه فرهاد و ملا محمّد جملاتی است که زن (شَکوه) در برابر مردم از نقش برجسته ی کوه بیستون در کرمانشاه موسوم به «شیرین و فرهاد» اشاره می کند (این سنگ نگاره از داستان منظوم نظامی گرفته شده است). شکوه از مزدیسنا می گوید که وقتی فرهاد خبرِ درگذشت شیرین را شنید تیشه بر سَر خود می زند، دسته ی تیشه خون آلود می گردد و بر زمین می نشیند. دسته ی تیشه که از چوب انار بوده سبز می شود و هر ساله انارهایی می دهد که اندرون آن سیاه و سوخته است.
از دیگر تمهیدات و خلاقیت های« اقتباسی- ادبیِ» نویسنده از داستان نظامی، جایگزینی نوع شخصیت ها و موقعیت هاست. مثلاً در داستان «خسرو و شیرین»، خسرو پرویز پادشاه ساسانی و «شیرین» مَلکه ی ارمنی، شخصیت های رئال و تاریخ مند بوده که با دخل و تصرف نظامیِ شاعر در فضایی رؤیایی تمثّل و تجلی پیدا کرده اند. (عناصر غیر رئال مانند:عاشق شدن خسرو و شیرین به خاطرِ نقاشی های پُرترهای که شاپور (ندیم خسرو) کشیده است، وجود فرهاد، کوه کندن فرهاد، بر دوش کشیدن اسب شیرین توسط فرهاد تا قصر شیرین و افتادن تیشه فرهاد از سوگ شیرین و تبدیل شدن دسته ی تیشه به درخت انار و …)، ولی نویسنده ی «مزار شریف» شخصیت های غیررئال و تاریخی (ملا محمّد و شکوه) را در فضا و بستری تاریخ مدار و ملموس و رئال به تصویر می کشاند. هر اندازه که شخصیت های مزار شریف در فضای رمانتیکی و فردی به سَر برند امّا خاطرات، مخاطرات و دغدغه های اجتماعی و سیاسی آنها توقع را به سمتِ جهانی ملموس و تاریخی می کشاند و در این شرایط است که «عشق» ،«وطن» و «هویت» در هم آمیخته و در آنتروپولوژی و انسان شناسی نمادین راهی را برای تأمل و بررسی باز می گذارد.
از دیگر ارزشمندی های این اقتباس محوریت قرار دادن «زن» در نمایشنامه ی مزار شریف است که مانند داستان خسرو و شیرین در دو دوره ی مرد سالارانه امری جسورانه به شمار می رود. نگارش نظامی در عصر اسلامیت و نگارش مزار شریفِ دکتر عارف در افغانستانِ مذکرگرا و متعصب به جنس برتر مرد در به تصویر کشاندن چهره ی کاریزمای «زن» از ویژگی های اقتباس هوشمندانه و دراماتورژی خلاقانه ی نویسنده به شمار می رود.
در رمانس «خسرو و شیرین» ما غالباً با عشقی زمینی، محدود در یک جغرافیا و تاریخ مواجه ایم ولی در این اقتباسِ ادبی، نمایشنامه نویس با تمهیدی دراماتیک و با درک تاریخی از وضعیت ژئوپولتیکی (جغرافیای سیاسی) افغانستان و انسان شناسی نمادین (که تخصص علمی نویسنده نمایشنامه بوده) توانسته است این ارجاع رمانتیکی از اثر شاعر کهن ایرانی را به شکلی چند لایه و تأویل پذیر با توجه به درک مخاطب امروز پدید آورد، با این توضیح که اگر در قصه ی نظامی، فرهاد از عشق نافرجامش به شیرین خود را می کشد ولی ملا محمّد فراتر از یک عشق فردی و زمینی بلکه به عشقی انسانی- آرمانی می اندیشد. او از خیانت کاران، زمامداران دروغگو، وطن فروشان، هیتلر صفتان، هویت باختگان و هر عاملی که موجب تیره روزی و نابودی کشور افغانستان است زبان به اعتراض می گشاید. به همین دلیل در پس زمینه های این درام، موسیقی و ترانه ی معروف «سرزمین من» که وصف حال افغانستان است شنیده می شود. ترانه هایی که واگویه های درونیِ ملا محمّد را نشان می دهد. او تنها راه نجات جهان را آشتی زمامداران با مردم و صُلح با آنها می داند. از دیدگاه او کسی که به وطن خود پُشت کند، گویی خود، هویت و دین خود را گم کرده است.
«به امید صلح و آرامش در جهان»