بررسی شخصیت *آمِده و مارلن* در نمایشنامه ی آمده یا چگونه از شرش خلاص شیم ؟ اثر اوژن یونسکو از بُعد آزادی و مسئولیت پذیری آنها از منظر ژان پل سارترِ اگزیستانسیالیسم
بررسی شخصیت *آمِده و مارلن* در نمایشنامه ی آمده یا چگونه از شرش خلاص شیم ؟ اثر اوژن یونسکو از بُعد آزادی و مسئولیت پذیری آنها از منظر ژان پل سارترِ اگزیستانسیالیسم

به قلم:حسین مددی-دانشجوی کارشناسی ارشد ادبیات نمایشی   در این جستار به بررسی عناصر آزادی و مسئولیت در نمایشنامه ی «آمِده یا چگونه از شرش خلاص شیم؟» اثر اوژن یونسکو را از منظر ژان پل سارتر اگزیستانسیالیسم می پردازیم؛پیش از آن لازم است شمای کلی نمایشنامه ی بالا و سپس تعاریف دوعنصر گفته شده (آزادی […]

به قلم:حسین مددی-دانشجوی کارشناسی ارشد ادبیات نمایشی

 

در این جستار به بررسی عناصر آزادی و مسئولیت در نمایشنامه ی «آمِده یا چگونه از شرش خلاص شیم؟»
اثر اوژن یونسکو را از منظر ژان پل سارتر اگزیستانسیالیسم می پردازیم؛پیش از آن لازم است شمای کلی نمایشنامه ی بالا و سپس تعاریف دوعنصر گفته شده (آزادی و مسئولیت) که از واژگان کلیدی سارتر هست مورد مداقه قرار گیرند.

آزادی در تفکر سارتر از مولفه های اصلی انسان و اهداف نهایی و وجودی او به شمار می رود چرا که انسانها مجبور به تصمیم گیری های مهم در زندگی هستند.انسان محکوم به آزادی است و مختار است تا گزینشگری کند و واقعیت خود را در سایه ی این ازادی بسازد ،به عبارتی از دیدگاه سارتر، آزادی یعنی امکان برگزیدن.
به طور کلی چهار مفهوم بنیادین در اگزیستانسیالیسم وجود دارد:
۱_امکان ناضرور یا تصادفی بودن هستی، ۲_آزادی، ۳_مسئولیت، ۴_اصالت
که به لحاظ موضوع مورد نظر، آزادی و مسئولیت از دیدگاه سارتر و ارتباط آن با نمایشنامه
گفته شده را مورد بررسی قرار می دهیم.
در مقوله ی آزادی، انسان محکوم به آزادی است ، گویی انسان از این نوع آزادی برخوردار نیست که از آزادی فرار کند؛ به عبارتی دیگر، انسان نزد اگزیستانسیالیستها از طریق انتخاب های آزاد خویش است که ماهیت خود را خلق می کند.

 

پیش از ورود به بررسی شخصیت های نمایشنامه ی(آمِده…) با توجه به مقوله های آزادی و مسئولیت از دیدگاه ژان پل سارتر ابتدا به ماجرای این نمایشنامه می پردازیم:
داستان نمایشنامه یک کمدی به ظاهر رئالیستی ولی گهگاهی دارای ابعاد سور رئالیستی و ماجرایی هراس آور وگروتسک گونه است، ماجرا درباره زن و شوهری است که در آپارتمانی در پاریس زندگی شگفت انگیزی دارند . شوهر (آمِده) به تصور این که مردی با زنش سر و سری داشته است اورا می کشد و پیش از از آنکه جسد را سربه نیست کند آنرا درون یکی از اتاق ها نگه می دارد جسد به مرور زمان نه‌تنها فاسد نشده بلکه رشد می کند و ریش و موهایش سفید شده و هر لحظه بزرگتر می شود به گونه ای که دست و پای جسد از پنجره ها بیرون می زند. از طرفی، در گوشه و کنار خانه قارچ هایی رشد می کنندو همسرِ «آمده» (مادلن) رشد آنها رابه خاطر وجود جسد می داند….سرانجام «آمده »جسد را از خانه بیرون کشیده به خیابان می برد و چون دست و پای جسد را دور خود می پیچد و در خیابان باد می وزد هر دو در برابر چشمان متحیر چندین پلیس و ادم های دیگر به اسمان می روند و محو می شوند .

در باب مسئولیت، سارتر معتقد است انسان در برابر آنچه بر او می‌گذرد مسئول است و باید در جذب خوبیها و طرد بدیها کوشا باشد «ما تنهاییم بدون دستاویزی که عذرخواه ما باشد این معنی همان است که من با جمله بشر محکوم به آزادی است بیان می کنم بشر محکوم است زیرا خود را نیافریده و در عین حال آزاد است زیرا همین که پا به جهان گذاشت مسئول همه کارهایی است که انجام می دهد»( سارتر، ژان، پل (۱۴۰۰ ) : اگزیستانسیالیسم و اصالت بشر ترجمه مصطفی رحیمی انتشارات نیلوفر چاپ ۱۹ ص ۴۰ ).
مسئولیتی که سارتر از آن یاد می کند ناظر بر سعادتمندی فرد مسئول و تاثیر اعمال مسئولیت پذیر او بر دیگران است .شخصیت های این نمایشنامه نتوانسته اند کباده ی مسئولیت پذیری را به نحو شایسته به دوش کشند و اگرچه نمایشنامه های این چنینی که با نام ابزورد معروفند و در فضایی سور رئالیسمی و غالباً اگزیستانسیالیسمی سیر می کنند ولی در باب مسئولیت دچار تناقض با دیدگاه سارتر می شوند و بی توجه به اعمالی که می‌توانند بر دیگران نیز تاثیر بگذارند، آنها گویی درون خانه ای خود را حبس کرده اند و باهمان مرده ای که در خانه دارند تفاوتی ندارند؛ اگر چه شخصیت «آمده» در این نمایشنامه فردی است پر تلاش و جستجو گر ولی پر است از تلاش های بیهوده و بی تاثیر. گویی در تمامی اعمال و تصمیماتش به در بسته می خورد؛ مصداق این نکته ناتوانی اش در نوشتن چند جمله برای نمایشنامه اش بوده است . او در شغل اصلی اش که نمایشنامه‌نویسی است به بن بست می رسد . خیالش راحت نیست و برای نوشتن نمایشنامه اش هر از گاهی یک کلمه می نویسد و بلافاصله آن را خط می زند. نگران و عصبانی می شود تا این که قارچی را می‌بیند که توی اتاق ناهار خوری سبز شده است آن را می کَند و روی میز می گذارد و این معما و ابهام سراغاز چالش و درگیری اش با رویش عجیب و غریب قارچ می شود. در جایی مادلن می گوید:
« تو تا حالا دیدی یه ابَرمرد تو ی فلاکت باشه؟ شاید تو اولیش باشی‌«( یونسکو، اوژن (۱۳۵۲) : نمایشنامه آمده یا چگونه از شرش خلاص شیم-ترجمه پری صابری- انتشارات گروه اجرایی تئاتر و تلویزیون -ص ۳۷ )
زندگی عجیب و غریب پانزده ساله «آمده »و «مادلن» که حسی مدور را متبادر می سازد ناشی از رخوت و استیصال است که در نمایشنامه های ابزورد متجلی است. دور تسلسل وار «آمده» از نوشتن یک جمله از نمایشنامه اش که مرتب آن را تکرار می‌کند( پیرمرد به پیرزن: خیال می کنی خود به خود درست بشه؟) و از دیگر سوی مادلن هم مرتب با گوشی روی میز کار،تلفن چی بودن خود را با جملات مشابه و تکراری نشان می دهد مانند: الو حضرت رئیس جمهور ؟حضرت رئیس جمهور یا منشی شون؟ آقای رئیس جمهور رفتن بیرون . آقای شارلوی عطار گوشی خدمتتون و…..) نهایت توقف و سکون و تکرار را نشان می دهد که از ویژگی‌های نمایش ابزورد محسوب می‌شوند.
مضحکه ی دور و تسلسل، اعمال و سرنوشت تکراری آدمها را تعریف می کند که از موضوعات مهم این گونه نمایشنامه های عبث نما به شمار می رود. مضحکه ای که وضعیت مبتلابه بشر پسا جنگ وسرگشته و افسرده و ناامید را کالبد شکافی می کند. اساساً در نمایش های اژن یونسکو زبان “هجو آمیز” یا به عبارتی “مضحکه ی زبان” در دیالوگ پرسوناژ هایش جاری و ساری است. از سوی دیگر، این زبان باید ناظر بر آزادی انسان ها در انتخاب گزینه های زیستی شان باشد،حتی اگر این افراد در اتاق هایی تاریک و به شکل جزیره‌ای و بریده‌ از جمع و اجتماع ، تنها از طریق صفحه نمایشگر درونی _نفسانی خودشان صیرورت می یابند.
از دیدگاه سارتر انسانها از طبیعتی دوسویه برخوردارند یکی جهان درون و دیگری جهان بیرون و اشیاء. انسان بودن نزد اگزیستانسیالیست ها تعامل و چالش بین تصاویری که او در خود می بیند و تصاویری است که از جهان پیرامون دارد . اگر انسان خود را مطابق تصاویر ذهنی و نمایشگر درونی ببیند به نوعی در صدد توجیه یا‌ اباحه گری خود است و چنانچه تصاویر خودرا (همانند دیدن در آینه) در بیرون ببینید خود را دچار جبر ساخته است که در این حالت، بی اختیار و بی چاره است . ژان پل سارتر این گرایش را فریب و توجیه خود بر اساس “ایمان بد” می داند.
شخصیت های «آمده» و «مادلن» علیرغم این که یک زندگی جزیره‌ای و مردم گریز دارند ولی با آزادی محکومی که دارند می توانند مسئولیت های خود را به شکل الگو بخشی و مراوده با مردم و اجتماع سهیم و دخیل بدانند ، چرا که از دیدگاه سارتر وقتی اشاره به بشر مسئول می شود منظور این نیست که انسان صرفاً مسئول فردیت خود است بلکه هر فردی مسئول تمام افراد است و انتخاب برای خود ، انتخاب دیگران را شامل می شود و در نتیجه در این داستان اگر شخصیت محوری را «آمده» در نظر بگیریم ضمن اینکه (به لحاظ ریتم تند کمدی) فردی با انرژی و وولکانیک به نظر می رسد ولی همچنان در تکرار خود است و عاجز از آوردن جمله‌ای دوم برای نمایشنامه اش و تکرار جمله ی “نه درست نمی‌شود، دیگه هیچ کاری نمیشه کرد “بحرانی عمیق در عین حال مضحک و برخوردی منفعلانه را پیش‌روی می گذارد . آمده و مادلن در فضایی گروتسک گونه و ابزورد در تفکر پویا و مسئولیت شناسی سارتر محلی از اعراب ندارند. وجود یک جسد در خانه که در هر بیست دقیقه دوازده سانت رشد می کند در انتزاعی ترین و فانتزی ترین حالت در اندیشه و تفکر سارتر بی‌شک با حس مسئولیت پذیری و شکست رخوت و سکون همراه است زیرا از دیدگاه سارتر بشر موجودی است که خواهان ارزشمندی بیشتر خود است.« بشر طرحی(پروژکت project) است یعنی موجودی است که پیوسته می خواهد از خود پیشتر باشد و چون موج پیوسته آماده و درخور جهش و فراتر رفتن است سکون و وقفه در شأن او نیست این جهش و جنبش آگاهانه است نه خود به خود. زاده شعور است نه زاده ی جبر. چون بشر خود را می سازد بنابراین همه مسئولیت‌ها به عهده خود اوست(هستی اش بسته به کوشش اوست) مسئولیت تام نیز جز به عهده خود او نمیتوان بود» (سارتر، ژان پل (۱۴۰۰): اگزیستانیالیسم و اصالت بشر ترجمه مصطفی رحیمی_ انتشارات نیلوفر چاپ ۱۹ ص ۳۰)
احساس مسئولیت ، عامل انتخاب های گوناگون برای انسان می شود اگر چه گاهی این تصمیمات سخت و دشوار خواهند بود و گاهی نیز همراه با فریب و ریا. به قول سارتر وقتی تلاش کنیم که خودمان را فریب دهیم تا به گونه‌ای عمل کنیم که آزاد نیستیم و زیر بار مسئولیت شانه خالی می کنیم از اینجاست که توجه به اصالت و قیام ظهوری انسان برای شدن و ساختن خود گوشزد می‌شود.
« آمده» در جایی از سرخوردگی و خلع سلاح خود می گوید: «من توو زندگی خلع سلاحم وصله ی ناجورم… برای زندگی توو این قرن ساخته نشدم » (یونسکو: ص ۴۴) در جایی دیگر «مادلن» نیز از مسئولیت گریزی و مردم گریزی خود می گوید: «هیچ وقت هیچ کس برامون نامه نمی نویسه هیچ کس… هیچکس…. ما دوست نداریم. از همه ی دنیا بریدیم از همه……… از همه……. از همه…… نمی توانیم ازشون پذیرایی کنیم»( همان: ص ۳۴)
در نمایشنامه‌های ابزورد توقعی جز بریدگی فرد از اجتماع، یاس و فروپاشی انتظار نمی رود ولی اگر بخواهیم تاتر ابزورد را با نظریه های بنیادین و فلسفی_کاربردی ژان پل سارتر نظیر آزادی و مسئولیت مورد قضاوت قرار دهیم نیاز به تعریف و شناسایی ویژگی های انسان اگزیستانسیالیسم نزد سارتر و انسان معنا باخته و پر ابهام در قلمرو تئاتر ابزورد و جهان ابزوردیته احساس می‌شود.
انسان در عالم ابزورد به دور از عالم واقع بوده و اعمال آنها بدون پیرنگ و روابط علّی می باشد، اگر عملی از شخص سر بزند این عمل در مقابل اعمال دیگران است که به وجود می‌آید زیرا برخلاف انسان مسئولیت‌پذیر، هدف گرا و معنا خواه اگزیستانسیالیسم که دائم در حال بازسازی و صیرورت خود و زندگی خود است ،انسان ابزوردیسم کاملاً منفعل و محکومِ شرایط موجود است.این گونه انسان ها دارای بیهودگی ذاتی و معناباختگی هستند که بر خلاف انسان مسئولیت‌پذیر سارتر که معنا و هودگی را خود در فرآیند هستی و زیستش پیدا می نماید و با انتخاب های درست، خود را می‌سازد ، متفاوت است.
«اوژن یونسکو » مهمترین نمایشنامه نویس تئاتر معناباختگی در مقاله‌ای در باره ی کافکا به همین نکته اشاره می کند و می نویسد: ” وقتی که انسان از ریشه‌های دینی ،لاهوتی و تعالی خود جدا شود دیگر سرگردان می ماند همه اعمالش عاری از مفهوم، معنا باخته و بی ثمر می شود” (رابرتس،جیمز (۱۳۷۷): .بکت و معناباختگی _ترجمه حسین پاینده چاپ اول انتشارات نمایش_ ص۹۵)

“مهیج ترین چیزی که می توان در صحنه نشان داد منش یا روحیه ای در حال ساخته شدن است، لحظه ی انتخاب و تصمیم آزادانه ای است که اصول اخلاقی و سرتاسر زندگی را ملتزم می‌سازد. موقعیت در حکم ندا و دعوت است، ما را در میان می گیرد و راه هایی در پیش پای ما می‌گذارد تا ما خود چه تصمیمی بگیریم و برای اینکه این تصمیم عمیقا” انسانی باشد و تمامیت انسان را وارد عمل کند هر بار باید موقعیت های نهایی را به صحنه بیاوریم یعنی موقعیت‌هایی که دوراهی هایی به ما عرضه کنند که یک طرف آنها مرگ باشد. بدین گونه آزادی به بالاترین درجه خود صعود می کند زیرا می پذیرد که نابود شود تا حقانیت خود را به کرسی بنشاند” (سارتر، (۱۳۵۷): درباره ی نمایش _ص۱۴)
با توجه به رهنمودهای جناب سارتر درباره انسان انتخاب گر و مسئولیت پذیر که راه های پیش پای را فرصتی برای گزینش بهترین تصمیم عمیق انسانی تلقی می‌کند در نمایشنامه ” آمده “ما با رگه ای دیگر از منفعل بودن انسان های ابزوردیسم مواجه ایم، باعنوان “مضحکه تکثیر”؛ یعنی سلطه ی اشیاء پیرامون برشخصیت‌های نمایش، از قبیل سلطه ی صندلی ها ،اثاث و یا سلطه ی قارچها و جسدی که مانند پیچک بر خانه و بدن “آمده” پیچیده شده و چسبیده به او به آسمان ها پرواز می کند. “آمده : اِه یه قارچ! عجیبه. اگه قرار باشه تو ناهار خوری هم سبز بشه که واویلاست (بلند می‌شود و قارچ را ورانداز می کند) فقط همینش کم بود سمی…..مسلّمه (به گردش خود ادامه می دهد برای خود حرفهایی می زند. وول می خورد،پس از آنکه قارچ را روی زمین می گذارد دلخور آن را نگاه می کند. نگاه های متعددی در سمت چپ می اندازد سعی می کند کلمه ای بنویسد که بلافاصله آن را خط می‌زند، بالاخره از پا درآمده ،در مبل فرو می رود) اَه، این مادلن که وقتی میره توو اتاق دیگه در نمیاد( شاکی) چقدر میخواد تماشاش کنه! چقدر؟ چقدر اونو تماشا کنیم؟ چقدر اَه.” (یونسکو:ص (۳۰)).
آلبرکامو در افسانه ی سیزیف واژه ی ابزورد را در معرفی جهان درهم فشرده و تغییر ناپذیر ،حوادث بی منطق و تصادف گونه ،حالات ماشینی و زندگی عبث مانند انسانها به کار برده است.
“آمده وقتی در اتاقی که جسد هست می رود “مادلن” او را بیرون می آورد و می گوید: بازم بزرگتر شد.دیگه روی نیمکت جا نمیگیره از همین حالا پاهاش زده بیرون پانزده سال پیش هم ریز بود، بچه بود، حالا ریش پهن سفید داره ، با ریش سفیدش هیبتی داره.” (همان:ص۲۱)
این تنبلی و رخوت در مدت پانزده سال نهایت استیصال این خانواده را نشان می‌دهد تا جایی که مادلن نیز به این دچارگی و بی چاره گی اذعان دارد “مادلن: از هر طرف رشدمی کند کجا بذاریمش؟ چکارش کنیم ؟تکلیفمون چیه؟(صورتش را بین دو دست گرفته گریه میکند)” (همان:ص۳۹)
“آمده : حالا اگر از شرش خلاص شیم خیال می کنی فایده ای هم داره؟ شاید یه مهمون دیگه سر برسه و همین داستان از نو شروع بشه.” (همان:ص۷۵)
دلهره ی مرگ در این نمایشنامه تم اساسی آن است و به قول پری صابری مترجم این نمایشنامه تم های دیگری نیز دارد مانند کشف زمان، رویا،مرگ و آزادی ،که هرکدام از این تم ها قابل تفسیر و تاویل هستند؛ چنانچه تم آزادی در این نمایشنامه با مقوله ی آزادی از دیدگاه سارتر متفاوت است و مرگ و جسد نیز شاید بتواند تفسیرگر دنیای تیره و عشق مرده ای باشد که بین زن و شوهر( آمده و مادلن) طی این چند سال وجود داشته است.

 

شخصیت های آمده و مادلن در نمایشنامه “آمده یا چگونه از شرش خلاص شویم ” در پرتو مسئولیت‌های با ثمرِ مکتب سارتر است که می توانند از فرصت آزادی جبری که بر آنها حاکم شده است خود را از بیهودگی نجات دهند، هستیِ خود را با اعمال ارادی و فعالانه معنا بخشند و از پیله ی تنگ و تاریک به درآیند.

 

 

 

 

منابع:

 

۱_ سارتر، ژان پل (۱۴۰۰):اگزیستانسیالیسم و اصالت بشر_ترجمه مصطفی رحیمی _انتشارات نیلوفر_چاپ ۱۹.
۲_یونسکو، اژن(۱۳۵۲) : نمایشنامه آمده یا چگونه از شرش خلاص شویم _ترجمه پری صابری _انتشارات گروه اجرایی تئاتر و تلویزیون.
۳_ سارتر، ژان پل ( ۱۳۷۵): درباره نمایش_ ترجمه ابوالحسن نجفی _انتشارات نیلوفر_ چاپ اول.
۴_رابرتس ،جیمز(۱۳۷۷):بکت و معناباختگی _ترجمه حسین پاینده _انتشارات نمایش_ چاپ اول