سرنوشت من و شاه و خوان کارلوس!
سرنوشت من و شاه و خوان کارلوس!

پس از پایان دبیرستان در مدرسه ایرانی دوبی، برای ادامه تحصیل  کشور زیبای اسپانیا را برگزیدم و در مادرید جاگیر شدم. شهری که مهندسانِ ایرانی پس از روزگارِ یورشِ اعراب به سه کشورِ مصر، ایران و اسپانیا، در روزگارِ فلیپه دوم و گزینشِ مادرید برای پایتخت به جای شهرِ “تولدو”،  قنات ها و کاریز شهر را در چند کیلومترساخته بودند. کاریزهایی که تا ١٨۶٠ میلادی سرچشمه آب نوشیدنی شهروندان مادرید بود و پیشینه نگاران اسپانیایی و از جمله شجاع الدین شفا نیز در کتاب پژوهشی خود” ایران و اسپانیای پس از اسلام”، از آن یاد کرده است.

 

 

 

به قلم:دکتر محمود دهقانی

 

پس از پایان دبیرستان در مدرسه ایرانی دوبی، برای ادامه تحصیل  کشور زیبای اسپانیا را برگزیدم و در مادرید جاگیر شدم. شهری که مهندسانِ ایرانی پس از روزگارِ یورشِ اعراب به سه کشورِ مصر، ایران و اسپانیا، در روزگارِ فلیپه دوم و گزینشِ مادرید برای پایتخت به جای شهرِ “تولدو”،  قنات ها و کاریز شهر را در چند کیلومترساخته بودند. کاریزهایی که تا ١٨۶٠ میلادی سرچشمه آب نوشیدنی شهروندان مادرید بود و پیشینه نگاران اسپانیایی و از جمله شجاع الدین شفا نیز در کتاب پژوهشی خود” ایران و اسپانیای پس از اسلام”، از آن یاد کرده است. اسپانیا کشوری است که پیشینه سیاسی آن با ایران  در پیش از اسلام ریشه دار است. در روزگارِ پس از اسلام نیز “کلاویخو” فرستاده کشور خود به دربار امیر تیمور در سمر قند بود و جامی به نوش باد امیر تیمور بالا برد. فرستاده دیگرِ آن کشور به دربارِ شاه عباس یکم صفوی در اصفهان “دون گارسیا سیلوا-ای- فیگوئروا” هم با شاه صفوی جام شادمانی سر کشید.

 

بدنبال شناخت بیشتر از اسپانیا در چند کتاب تاریخی و فرهنگی غور کردم تا آن کشور زیبا را بهتر بشناسم. کشوری که “فدریکو گارسیا لورکا” شاعرِ بلند آوازه، از تاکستان ها و زیتون زارهای آن در شعرهایش گفته بود و فرهنگ شعر و ادبیات ، رقص ، شراب و موسیقی آن آوازه جهانی داشت. اما از نظر سیاسی در روزگار فرمانروایی ژنرال فرانکو پای هر درخت زیتونی یک شاعر و نویسنده و هنرمند را خفه کرده بودند. سرانجام پس از شبِ درازِ فاشیزم، اندکی آرامش برقرار شد و خوان کارلوس سکان دارِ کشتی اسپانیا بر آن دریای توفانی شد.

 

ژنرال “فرانسیسکو فرانکو باها مونده” دیکتاتور پیشین اسپانیا، در۴ دسامبر سال ۱۸۹۲ میلادی در “الفرول” استان گالیسیا در اسپانیا چشم بر جهان گشود. او فرزند دوم آقای “نیکولاس فرانکو سالگادو-آراوخو” و خانم ” پیلار باها مونده- ای- پاردو- د آندراده”  بود. برخی پیشینه نگاران بر این باور پا فشاری کردند که فرانکو یکی از فرماندهان زیرکِ تاریخِ ارتش اسپانیا در روزگار خود به حساب می آمد.

 

با هیتلر در آلمان و با موسولینی در ایتالیا و  همچنین با  دولت های افریقایی بویژه مراکش بند و بست  خوبی داشت و چون  از نزدیکان  و برخی فرماندهان پیرامونِ خود اطمینان نداشت، بخش بزرگی از  گارد و آژدان های فرانکو در اسپانیا، با لباس عربی از شهروندان مراکش بودند. از آنجا که اسپانیایی ها از دیدگاه تاریخی یورش اعراب به اسپانیا که همچون یورشِ به مصر و ایران بود دلِ خوش نداشتند، بنابراین از روی کینه تاریخی اشغال کشور به دست اعراب، وجود آژدان های عرب  فرانکو را یک دهن کجی به خود می پنداشتند. آن پندار یکی از انگیزه های کینه ی ملی گرایان اسپانیا به فرانکو بود.

 

ژنرال فرانکو با روی کار آمدن محمد رضا پهلوی در ایران با او نیز  دوست شد  و از شاه و ثریا ملکه آن روزگار ایران برای دیدار رسمی از اسپانیا  در سال  ۱۹۵۷ میلادی  برابرِ با ١٣٣۶ هجری دعوت نمود  و از آن ها با تشریفاتِ پُر زرق و برق در کاخ مجلل خود در مادرید پذیرایی کرد. در همان دیدار ژنرال فرانکو به همراه همسرش “کارمِن”،  شاه و ثریا را نه تنها به تماشای رقص و پایکوبی “فلامنکو” همراه با ضیافت شامی که در آن پلوی سنتی اسپانیا “پاییا” و شراب مرغوب و پر آوازه  اسپانیایی “خرز” نیز گنجانده بودند دعوت کرد، بلکه آن ها را برای تماشای گاوبازی به میدان گاوبازی نیز برد. درآن سفر شاه و همسرش برای ۵ روز مهمان ژنرال فرانکو بودند. عکس و گفتگو از زیبارویی  ثریا اسفندیاری، همسر دوم شاه و نویسنده  کتاب “قصرِ تنهایی”  که از پدری از لرستان و مادر آلمانی بود، مدت ها و حتا پس از جدایی با شاه نیز در روزنامه های اسپانیا به چاپ می رسید و بازتاب یافت و آن نوشتار خوانندگان پروپا قرصی داشت.

فرانکو یک ارتشی بود که کلیساهای اسپانیا همه جانبه از او در روزگارِ زمامداری  پشتیبانی کردند و از او دیکتاتوری  تمام عیار با آوازه ی جهانی ساختند. از آن روی با سنگدلی، چهار دهه بر اسپانیا فرمانروایی کرد. نفوذ کشیش های کلیسا های  اسپانیا در دستگاه دولت فرانکو و طرفداری آن ها از او، در دورانی بود که ستیزِ بلوک شرق و غرب، کلیسا را در برابرِ رویش ایده های  چپ قرار داد. با بر پایی و برقراری دولت های چپ گرا در گوشه و کنار جهان، روز به روز عرصه بر بیله ی راست تنگ تر می شد. اردوگاه سوسیالیسم در مسکو پایتخت کشور شوراها در آن روزگاربا پشتیبانی گسترده خود، درتلاشِ سر برون آوردن یک اسپانیای “سرخ”  بود. از سوی دیگر اردوگاه سرمایه داری با پشتیبانی کلیسا  دراسپانیا و در سرتاسرِ جهان، خواهان اسپانیای “آبی ” بود. رنگ سرخ از آن چپ گرایان، و رنگ آبی به راستگرایان “فالانژیست”  اسپانیا تعلق داشت. فقط سرخ بود و آبی، رنگ و گزینش  دیگری وجود نداشت. در جنگ این دو رنگ  و برای این دو آرمان شمار بسیاری از مردم اسپانیا، در جنگِ داخلی ۱۹۳۶-۱۹۳۹ میلادی آن کشور جان باختند.

مادرید پایتخت اسپانیا درغرب اروپا  تا به امروز نه تنها موزه ها، بلکه گورستان هایش نیز سندهایی از رخدادهای  تلخ آن روزگار به دست می دهد. نقاشان، هنرمندان، شاعران و نویسندگان و کسانی که آرمانشان در پرچم سرخ بود از شهرها و کشورهای دور و نزدیک جهان می آمدند و برای اسپانیای سرخ می جنگیدند و دوش به دوش یاران سرخ جهانی خود با پرچمداران آبی و هواداران جهانی فالانژیست ها در اسپانیا به جنگ و ستیز می پرداختند. در گورستان های مادرید بر سنگِ مزارِ برخی داس و چکش و بر مزارِ دسته ای صلیب حک شده و گویای سرگشتگی غبارآلوده ی دگماتیسم کلیسا و بن بستِ ایده آل ها و مغزهای سنگ و کانکریت گونه ی سیاستمدارانِ آن روزگار است که از تراوشاتِ اندیشه های بیمارگونه ای که فرانکو در کاکل آن قرار داشت، گورستان های اسپانیا آباد شد. بالا گرفتن تولید  سیگار، کشت تنباکو، فقر و فحشا، اعتیاد و به گفته برخی از پیشینه نگاران همجنس گرایی و حتا سرطان تا به امروز از تاثیر ویرانگر آن روزگار اندوهبار  قلمداد می شود.

هنگامی که با  تلاش چپ گرایانِ پیشینِ اسپانیا از جمله آقای “سانتیاگو کاریو” و خانم  “دلورس ایبارودی” از حزبِ کمونیست و آقای” لارگو کابایرو” و بویژه حزب پُرطرفدار مارکسیسم لننیسم او یعنی حزب سوسیالیست و در کل همه ی چپ های اسپانیا،عرصه بر فرانکو تنگ شد، فرانکو برای آنکه کشور به دست جمهوریخواهان نیفتد پس از فراز و فرودهای تلخ خونبار؛ راه را برای خوان کارلوس پادشاه پیشینِ اسپانیا هموار کرد. پس از مرگِ فرانکو و روی کار آمدن خوان کارلوس چپ ها که نیروی بزرگی در اسپانیا بودند، به تکاپو افتادند. خوان کارلوس که از دودمانِ “بوربن” بوده و همسرش “سوفیا” دختر آخرین پادشاه سرنگون شده ی یونان است، از سرگذشت تلخ پدر زن، درس گرفت و  در یک نشستِ تاریخی به چپ گرایان وعده ی همیاری داد.

حزب سوسیالیست در دو دوره طولانی از آقای “فلیپه گونسالس” گرفته تا ” لوئیس رودریگز سپاترو” نخست وزیر های پیشین اسپانیا از همان حزبِ سوسیالیستی هستند که  اندک اندک از شدتِ برخورد های تند و نافرجام خود دور شدند. سیاستمداران تاثیر گذارِ چپ اسپانیای امروز از دامان همان حزبی برخاسته اند که پرچمش سرخ بود. خاویر سولانا، فلیپه گونسالس و ساپاترو، و بسیاری از سیاستمداران با نام و نشان اسپانیا تربیت شده ی همان حزب سوسیالیستی بودند  که دل در گرو آینده اسپانیا داشتند و اگر با اسلحه و جنگ نتوانستند پیروز شوند ولی  به ناچار در سایه ی آزادی و دمکراسی غربی چند دهه است که زمامدارِ امور سیاسی کشورِ خود می شوند. از آن روی حزب سوسیالیستی که روزگاری مبارزانی چون “لارگو کابایرو” بر کاکل آن بود، از اندیشه های نخست هر روز بیشتر از پیش فاصله گرفت. اما در کشورهایی چون اسپانیا و ایتالیا اندیشه چپ به گونه سنتی ریشه دار است.

چند سالی پس از روی کار آمدنِ خوان کارلوس به فرمانِ او در قلب شهر مادرید و در کنارِ موزه ی پرآوازه “ال پرادو” بر سرِ راه هزاران گردشگر، شهرداری با لوله کشی گاز به  یاد جان باختگان سرخ و آبی اسپانیا شعله جاودان برافروخت. خوان کارلوس پیش چشم همه ی گروه ها در آیینی ملی شعله را روشن کرد و اسپانیا را از دوره ی تلخ تاریخ درگیری های خونین سیاسی خود جدا و جاده  دمکراسی غربی را پیش پای ملت نهاد.

پیش از انقلاب بهمن ١٣۵٧ در ایران، روزنامه نگار سرشناس مصری آقای حسنین هیکل  که از سفرِ رسمی شاه و ملکه ایرانی آن روزگار به مادرید وپذیرایی گرم ژنرال فرانکو و بویژه ژرفای دوستی شاه با فرانکو آگاه بود، پس از روی کار آمدنِ خوان کارلوس در اسپانیا، در تهران با شاه گفتگو نمود. هنگامی حسنین هیکل دیدگاه شاه را در باره آزادی های سیاسی در اسپانیای پس از فرانکو جویا شد شاه گفته بود : من دلواپس خوان کارلوس هستم. این گونه آزادی دادن ها، به زیان آینده ی او و کشور اسپانیاست.

هنگامی که انقلاب بهمن پنجاه و هفت ایران پیروز شد و شاه در برونِ مرز، در کشور مصر درگذشت، حسنین هیکل در همان روزها با خوان کارلوس در مادرید گفتگو نمود. روبه خوان کارلوس گفت: شاه در باره آینده شما و اسپانیا دلواپس بود. خوان کارلوس با کُت و شلوارِ سورمه ای زیبایی که طراح آن شرکتِ امریکایی بیژن ایرانی تبار بود، خیلی مودبانه پاسخ داد: البته هر کسی درس خودش را بهتر می داند اما از مرگی که دامنگیر شاه شد افسرده شدم.

باری:

سرنوشت نگارنده تهیدست و پادشاه پیشین اسپانیا به گونه ای رقم خورد که اگر من در نوجوانی گرما و شرجی دوبی را ترک کردم و برای تحصیل به اسپانیا رفتم، خوان کارلوس پدر فلیپه ششم پادشاه کنونی اسپانیا، در کهنسالی از تابستان گذشته به خواست خود در گرما و شرجی دوبی به سر می برد و روزگار می گذراند. بر پایه گزارش رسانه ها بویژه روزنامه “ال پائیس” چاپِ مادرید خوان کارلوس بدهی مالیاتی خود را در چهارچوب پی گیری سخت دادگاه پر و پا قرص کشور که شاه و رعیت نمی شناسد، چندی پیش با کارت های اعتباری پرداخت کرد تا اگر بتواند خود را از شّر خبرنگاران سمچ اسپانیا رها کند!